امیر شاه قدمی معروف به شاه بابا
مجسمه گروهبان ارتش در میدان دربند تهران
امیر شاه قدمی معروف به شاه بابا
در شناسنامه نامش قربانعلی است، اما در ارتش امیر صدا یش میکردند. متولد ۱۳۰۹ در قوچان.متاهل ودارای یک فرزند دختر. در سال ۱۳۲۷ که حدود ۱۷سال داشت با درجه گروهبانی وارد ارتش میشود. و ورزش کوهنوردی را از آنجا آغازمیکند.با درجه استواریکم بازنشسته میشود.ودراردیبهشت ۹۱درسن۸۲سالگی بعلت کهولت سن دارفانی را وداع گفت.
شاه قدمی علاوه بر فتح قله های مختلف، به دلیل همکاری در عملیات مربوطه به نجات یک فروند هواپیمای آمریکایی سقوط کرده در قله زردکوه بختیاری به ارتفاع ۳۸۷۰ متر در سرمای ۳۰ درجه زیر صفر در سال ۱۳۴۰ که موفق به نجات افراد آن گشته از طرف رییس جمهور وقت آمریکا (کندی) مدال لیاقت نیز دریافت میکند.
ماجرای ساخت تندیس اززبان خودش
شاه و همسرش در دربند جشنی را ترتیب دادند. به من دستور داده شد که در همان ابتدای دربند که ۲ قله روبروی هم هستند؛ حرکات نمایشی انجام دهم. دوستم را به عنوان مصدوم بر روی دوشم گذاشتم و به روی کوه رفتم. به او گفتم هرحرکتی خواستی انجام بده، فقط با دستان من کاری نداشته باش. سپس شروع کردم به دویدن روی کوه. شاه از حرکات نمایشیام بسیار لذت برده بود. پس از آن به پیشنهاد سرهنگ «خاکبیز» و آقای «بیات» که رؤسای وقت فدراسیون کوهنوردی بودند و به فرمان شاه، دستور ساخت مجسمه دربند داده شد.
از طرفی در سال۱۳۳۷، حسن وجدانخوش، از کوهنوردان با سابقه کشور، پیشنهاد نصب یک مجسمه کوهنوردی را ارائه کرد که مورد تأیید سایر کوهنوردان قرار گرفت. وجدان خوش پیشنهاد خود را نزد رئیس فدراسیون کوه نوردی، سرهنگ بیات، برد. این پیشنهاد تایید شد و مهام، شهردار وقت تهران، هزینه ساخت آن را قبول کرد. سرهنگ بیات که رئیس مرکز آموزش کوهستانی ارتش نیز بود شاه قدمی را به عنوان مدل به استاد رضا لعل ریاحی، استاد دانشکده هنرهای زیبا، مجسمهساز و سرهنگ ارتش معرفی کرد. شاه قدمی حدود ۸ ماه روزی ۷ ساعت پیش ریاحی میرفته و به همان شکلی که مجسمه را میبینید میایستاده تا او بتواند پیکرش را بتراشد.و شهرداری مبلغ ۱۰۰۰۰ تومان هزینه ساخت مجسمه را پرداخت.
درسال ۱۳۳۸، مدل گچی آن آماده و در میدان سربند نصب و طی مراسمی از آن پردهبرداری شد. متأسفانه در زمستان همان سال، به علت بارندگی و یخزدگی، دست و قسمتی از بدنه مجسمه خرد شد. این قسمت مدتها با پرچم ایران پوشانده شده بود. درسال ۱۳۴۱، با پیگیری استاد رفعتی افشار، رئیس وقت فدراسیون، مجسمه سیمانی آماده شد و خلیل میلانی و عبدالحسین امین از طرف فدراسیون مأمور نصب آن شدند. این مجسمه هنوز پا برجا است. در آبانماه سال۱۳۵۰، بنا به پیشنهاد فدراسیون کوهنوردی ایران و موافقت انجمن شهر و شهرداری تهران، نام میدان سربند به میدان کوهنوردان تغییر یافت.
ماجرای زردکوه و نجات جان آمریکاییها را که در روزنامه اطلاعات آن دوره هم به چاپ رسیده
هواپیمای آمریکایی به دلیل مه آلوده بودن هوا به قله زردکوه برخورد کرده و بدون آنکه آتش بگیرد واژگون میشود. این اتفاق
در زمستان رخ داد و پیش از اینکه به ما مأموریتی داده شود، چتربازی از آلمان را برای نجات سرنشینان این هواپیما فرستادند. اما خود امدادگر آلمانی هم زمانیکه میخواهد فرود بیاید، چترش به صخره گیر میکند و آویزان در هوا میماند. سرانجام ارتش ایران به من و آقای نورائی دستور نجات آنها را داد.
به ما فقط چند قرص انرژی زا دادند و راهیمان کردند. هنگامیکه به دره رسیدیم ۲جنازه، همینطور ۲مجروح را پیدا کردیم. یکی از کمر آسیب دیده بود و دیگری هم اوضاع خوبی نداشت. ابتدا کاپیتان را که حالش وخیم بود، با اسکیهایی که به صورت تخت، درست کرده بودیم؛ حدود ۲کیلومتر بالا کشیدیم. سپس اسکیهایمان را پایمان کردیم و لیزخوردیم تا کاپیتان را نجات دهیم. او دچار ضعف شدیدی شده بود. تصمیم گرفتم یکی از آن قرصها را به او بدهم، اما او در آن شرایط میپرسید: (?What is it) من هم در جواب گفتم: چه میدونم اینها چی هستن! فقط بگیر بخور بابا!
خاطره بعدی:
به ما دستور داده شد تا مدارک موجود در هواپیما را پیدا کنیم. عطا نورائی پایین ماند و من تنها به سمت هواپیما رفتم. هنگامیکه به هواپیما رسیدم، هوا تاریک شده بود و از شدت سرما تمام بدنم میلرزید، دیگر نمیتوانستم برگردم. به سختی چمدانها را برداشتم و جلوی در چیدم که سرمای کمتری وارد هواپیما شود. بوی بنزین کلافهام کرده بود. با هر سختی بود شب را تا صبح گذراندم. بعد به سختی در هواپیما را که مملو از برف شده بود، بازکردم. شروع کردم به صدا کردن عطا نورائی. اما هیچ جوابی نمیشنیدم. وحشت تمام وجودم را فرا گرفت. کمی که جلوتر رفتم، دیدم او در گودالی نشسته و خیلی راحت سیگار میکشد.
امداد گرآلمانی ۲ روز تمام در هوا آویزان مانده بود، مجبور شدم با کفش اسکی که بسیار لیز است، پایین دره بروم تا او را بالابکشم. عطا هم طنابم را نگهداشته بود که به پایین دره پرت نشوم. سرانجام پس از نجات او، با هلیکوپتر به تهران برگشتیم.
گروهبان شاه قدمی و مجسمه اش
برگرفته ازوبسایت ارتش جمهوری اسلامی
رستم نمرده است و نمیمیرد.روحت شاد ایرانی پاکزاد.ای کاش تا زنده بودی شما را شناخته بودم.
امیدوارم امثال قدم شاهی.بسیار هستن.قدرشان رابدانیم
روحت شاد.سرهنگ قدم شاهی
افتخارم این هست که از دیار قدم شاهی.پروفسور صادقی.کلاهدوز.سردار نورعلی شوشتری.هستم